کد مطلب:224060 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

فنا و تکامل


روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

ور نه هرگز گل و نسرین ندهد آهن و روی



انسان خردمند و عاقل و عارف حكیم تشخیص داد كه باید هستی مادی خود را در هستی مطلق فدا نماید تا بقاء ابدی یابد و جاودان بماند.



[ صفحه 462]





یكی قطره باران ز ابری چكید

خجل شد چه پهنای دریا بدید



كه جائی كه دریاست من كیستم

گر او هست حقا كه من نیستم



چه خود را به چشم حقارت بدید

صدف در كنارش چه جان پرورید



سپهرش به جائی رسانید كار

كه شد نامور لؤلؤ شاهوار



بلندی از آن یافت كو پست شد

در نیستی كوفت تا هست شد



در این حضرت آنان گرفتند صدر

كه خود را فروتر نهادند قدر



ره این است جانا كه مردان راه

به عزت نكردند در خود نگاه



از آن بر ملایك شرف داشتند

كه خود را به از سگ نپنداشتند



این سببها بر نظرها پرده هاست

كه نه هر دیدار صنعش را سزاست



از مسبب می رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط رااثر



از مقامات تبطل تا فتا

پایه پایه تا ملاقات خدا



موتوا قبل ان تموتوا



در فناها چون بقاها دیده ای

در بقای جسم چون چسبیده ای



مرگ تن هدیه است بر اصحاب راز

زر خالص را چه نقصانست گاز



مرگ پیش از مرگ این است ای فتی

این چنین فرمود ما را مصطفی



نی چنین مرگی كه در گوری روی

برگ تبدیلی كه در سوری روی



راه اتصال به حق فناست.